من از آن روز که در بند توام آزادم
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۱۶ ب.ظ
نشسته ام روی صندلی درمانگاه...
در حالی که حلقه ازدواج توی دست چپم را نگاه می کنم. مادرشوهرم کوفته درست کرده و قرار است علیرضا که همان شوهر است، برایم ناهار کوفته بیاورد. هنوز هم کلمه "شوهر" برایم کمی سنگین است. تازه بعد از ۲۰ ماه به "دوست پسر" عادت کرده بودم که ناگهان تغییر وضعیت داد! بله!
من ازدواج کرده ام!!!
۲۲ دی ماه...
روز تولدم...
در مراسم باشکوهی که هم عقد بود و هم عروسی با بهترین مرد روی کره زمین ازدواج کردم.
به همین سادگی...
۰۰/۱۱/۰۷